من اینروزها

آخرین مطالب

فقط اونجایی ک گرگ عاشق ب آهوش میگه:

گرگ هاری شده ام...

منشین با من ! با من منشین!

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من 

چه جنونی  چ نیازی  چ غمی ست؟

یا نگاه تو که پر عفت و ناز به من افتد ، چه عذاب و ستمی ست!؟

دردم این نیست ولی

دردم این است که من ، بی تو دگر ، از جهان دورم و بی خویشتنم...

پوپکم ،آهوکم!

تا جنون فاصله ای نیست

از اینجا که منم ...

منشین با من با من منشین ....   گرگ هاری شده ام


۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۸
سرمست ...

یا ربِّ 

لا تُعَلِّق قَلبی بِما لَیْسَ لی........

۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۷
سرمست ...

فریاد

مرا تو برده ای دگر از یاد

شکسته ام من

 هرچه بادا باد

رها 

چو برگه خسته در باد 

۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۶
سرمست ...

دستم رو با دو تا دست هاش گرفت و از تمام قدرتی که براش باقی مونده بود استفاده کرد تا دست هام رو بهم فشار بده .

بعد به سختی برگشت سمت من و یه نگاه طولانی بهم کرد

از اون نوع نگاه هایی که پلک زدن توش دخالتی نداره

مقطع مقطع بهم گفت 

یه آدمی بود که یه روز - یکجایی بهم گفت که زندگی خیلی کوتاهه ، خیلی کوتاه

خیلی کوتاه

 شاید به اندازه یک بوسه قبل از خواب

خیلی کوتاه به اندازه سر کشیدن آخرین جرعه استکان قهوه ات

کوتاه به اندازه لذت بردن از جمله " خیلی دلم برات تنگ شده بودش "

کوتاه و کوتاه به اندازه روشنایی بعدازظهر ها تو فصل زمستان ..

خیلی کوتاه به اندازه زنگ تفریحی که بین کلاس های علوم و ریاضی دوران مدرسه بود

کوتاه به اندازه شیرینی اول یه دونه آدامس

کوتاه به اندازه ی یه بارون رگباری تو ماه وسط تابستان

و تو معنی این "خیلی کوتاه " رو درست تو دقایق آخر زندگیت قراره بفهمی

درست موقعی که تو تخت دراز کشیدی 

و ملافه ای که روت انداختن فقط چند سانت فاصله داره تا روی سرت کشیده بشه ..

اون آدم ، اون روز بهم گفت 

طوری زندگی کن که معنی کوتاه بودن زندگی رو قبل از روز آخر بفهمی 

حرفش رو شنیدم ، تاکیدش رو هم متوجه شدم

اما نتونستم ، نشد.

برای این نتونستن و این نشدن

 خیلی ها رو مقصر دونستم اما تقصیر هیچکس نبود

خودم نتونستم ، همه اش پای خودم بود. 

تو حرف اون آدم رو گوش بده ، 

تا مثل من و اینقدر دیر به معنی "خیلی کوتاه" نرسی .

بعد از گفتن این حرف ها دست هام رو ول کرد

و " خیلی کوتاهش " برای همیشه براش تموم شد .



#پویان_اوحدی 

برشی از کتاب#هیوده_سالگی_به_بعد

.

+ دلشوره ....

۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۴۲
سرمست ...

میگف یه پروفسوره قرنیه رو اورده بودن 

همراهه مریضش ک جانبازم بود 

جانبازه تعریف میکرد ک من نابینا بودم یه عمل خیلی سخت قرنیه داشتم ک خیلی درد داشت خیلی حساس بود 

میگف موقع عمل هی ناله میکردم داد میزدم 

 صداها رو میشنیدم 

میشنیدم ک دکتر میگف جااانم عزیزم جانم 

همین خیلی ارومم میکرد :)

فک کن یه مرد گنده و گرما سرما دیده با چند تا کلمه چقد قرار گرفته :))

 معجزه ی کلمه هارو ببین 

فک کن خدا تو سختیام همینجوریه برامون 

چاره ای نداره 

 برای بهتر شدنمون لازمه این سختیا این عمل جراحیا...

دوس داره ببینی بشنوی راه بری حرف بزنی سالم بشی

بعدم همه ی حواسش ب توعه تو :) قربون صدقت میره میگم جانم اروم بگیر :) منو داری تو :) من برات کافی نیستم؟!  :) میگذره اینا ... 

.

+ کاش حالیم شه ...


۲ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۱
سرمست ...

میبینی !؟؟ اینروزا دل کندنا برام خیلی سخت شده

حالا از دل بریدن از تسبیح چوبی ای ک امام رضا بهم داد و الان باید بدمش ب غزل

تا کتابی ک خانم ادیب امانت داده دستم و بهش نمیدم 

تا

تا

تا 

تا دل کندن از اون دو فرد مذکور کلاس چاره انسانی و ریاضیه ته سالنه طبقه ی دوم ک تا شروع امتحانای خرداد دیگه پیداشون نمیشه 

و باید مفصل بنویسم ازشون در پستای آتی .............. (و مدرسه بدون شماها تحملش خیلی سخته با کمال تحیر...) 

.

+ اسپشیاااال چیمیگه !! :)

+ آخه الااان دیگه ؟؟

 لعنت بهت

" پکریاااا اخوی ....ساکت ساکتتت 

۱ نظر ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۴
سرمست ...

هَمه هَمخون و ناهَمخوان

تو ناهَمخونی و همَخوان

منِ بعد از تو یعنی

إِنَّ الانسانَ لَفی خسران


تَأمل کن 

جَهان دارد به پایان می رسد 

در مَن


مَرا بر شانه ات آوار کن 

اِی آخرین اِنسان

.

یاغی  🎶

۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۴
سرمست ...

سقف اتاق ترک خورده

بارون خودشو مهمونه اتاقم کرده

خوش اومدی دلبرا... :))

.

.

و من، خاکِ مرده ای که نَم عشق تو زنده اش کرد ... 

۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۰
سرمست ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۲
سرمست ...