چقد نبودم !
کجا بودم!؟
این سرفه های ممتدم فقط داره خاطره ی اون شبای سرد زمستون ک آسم داشتم میکشه بیرون ، میدونی رییس سرفه هایی ک نمیرن خستت میکنن، زیر چشاتو کبود میکنن ، خواب شبتو میگیرن ، جاش داروهای تلخ و اسپری دهن و سوپ و بوخور و امپول میدن.... خیلی سخت بود رییس .اون قدی ک جزییاتشم یادمه ، یادمه ک به مامانم میگفتم دارم میمیرم مامان ، حتی اون کلاه شالگردن قرمزه ! خسته ام رییس .
یه چیزی شدم تو مایه های آهنگای هی اند هیز فرند
همون قدر داغون و پریشونو دوس نداشتنی برای بقیه ( ب استثنای خودم) ...
دلم فرار میخواد
ببین ما هنوز عادت نکردیم به زندگی کردن رو کرّه ی زمین .
چیمیگی برا خودت !؟
بمون نرو بستنی کیم
ساعت ک معلومه تاریخم ک هس این بالا ( دو و نیم شب چاهار ابان )
فردا آموزنم ک دارم ب منابعم ک اصلا نرسیدم همه ی خاندانمونم ک اینجان آبم قطه :/ جدی ( فک کن)
تو حال خیاری تشک انداختیم دو نفر اونور زولپیدم خوردن خوابن ولی یه نفرشون خیلی خرپف میکنه ، یه نفر اینجا انگور میخوره یه نفر تو تگلرامه یکی ام داره خاطره تریف میکنه و ادای پدر بزرگو در میاره و کثیری دارن میخندن و چن نفرم دارن راجبه ناهار فردا بحث میکنن ک قرمه باشه یا چی ؟! من ؟ منم بچه رو پامه دارم لالایی میخونم براش بلکه بخوابه .
خوش میگذره .!
و قسم ب باران ، ب شب ، ب اسمان
قسم ب رنج های پایان ناپذیر یک مرد ،به بی خوابی اش اضطرارش ، سکوتش ، پریشانی اش ، زبان ناتوانش ، سرگردانی اش ،افکارش ، بی گناهی اش
قسم ب دختر ، ب اشک هایش ، ب غم هایش ، ب بی قراری هایش ، ب دعاهایش برای مرد
وقسم ب کلمات ب حرف ها نقل قول ها
ک زندگی آسان ندارد
اینکه این دیگه احتمال زیاد آخریه اصلا برای من خوشحال کننده ک نبود هیچ گریه ام هم بند نیومد .... میشه بمونی ... میشه!؟ میشه؟ میشه !؟ اگه ببرتت خارج منم باید بیام باهات ، فهمیدی؟؟؟ فهمیدیی ؟ فهمیدی؟ بفهم توروخدا
خیلی بدی خیلی خیلی
شام غریبان بود، در امامزاده ی بی نام و نشان نشسته بودم حال زیارت داشتم جامعه کبیره خواندم اشک میریختم ب عبارت وَ کهفَ الوَرا رسیدم تکرار کردم باران می آمد شبش خواب دیدم رویا بود اضطرار داشتم دلم شکسته بود میدویدم گریه میکردم خانم حضرت زهرا را حس کردم ک ب دنبالم میآمد حیران ایستادم یادم نمی آید فقط یادم است خانم بر روی کف دستم نوشت یابن الفاطمه ماندم منظورشان حضرت مهدی ست یا اباعبدلله نوشته قرمز بود در کف دستم پخش شد با من همکلام شده بودند از خیلی چیزها برایم گفتند هیچکدام یادم نیست حیف امان ازین حافظه حیف حیف اما بگمانم به خودم میگفتم دیدی محال نبود دیدی تو هم میتوانی ببینیشان ... فقط همان کلمه .. یابن الفاطمه ... یابن فاطمه...