من اینروزها

آخرین مطالب

دایی آیه به آیه قرآن تلاوت میکند  و بعد از هر کدام صدای محزون گریه اش در خانه میپیچد و میدانم  شانه هایش میلرزد 

مامان ظرف هارا میشوید و گفته ام وقتی موقع آب کشیدنش شد صدایم کند 

نور ملایم غروب اتاقم را در آغوش گرفته و هیچ چیز برایم عادی نشده و هنوز ذوق میکنم از دیدنش

 مهدی با عمه به لواسان رفته و ریحانه ...

۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۱۵
سرمست ...

مرآ  که مست توام ، این خمار خواهد کشت ....

۲۸ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۱۴
سرمست ...

چ حس مضخرفی که ... 

۲۲ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۲۳
سرمست ...

اون لحظه ای ک خانم ادیب گف ب چ قیمتی داری خرابکاری میکنی !؟ بعد با یه لودگی خوبی گف خب هفتاد هزار سال میرم جهنم براش ، دست خودم نبود که بلند خندیدم ، درحالیکه همه ساکت بودن و انتظار همچین خنده ای رو نداشتن ، خودمم ، شاید از جسارتش خندم گرفت ،شاید از عددش، و خیلی شایدای دیگه ..

بقول استاد جاودان ما اصلا وقت نداریم ک حتی یه اشتباه کنیم ، ما وقت نداریم ... ما وقت نداریم ، میدونم میدونم .


۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۱۶
سرمست ...

تو آهنگ مورد علاقه ی منی 

چجوری این اهنگو میزنی ؟

بدون اینکه سکوتو بشکنی!

۱۴ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۲۱
سرمست ...

هر خاطره ای از اخرین سال مدرسه یادم بره ، امروزو یادم نمیره هدیه .

هدیه همه چیش قشنگه :)  چشاش ، خنده هاش ، شوخیاش ،اسمش ، حرف زدنش حتی بی ادبیا و فوش دادناش :)) همش .... 

اگه همه اینارم یادم بره امروزتو یادم نمیره . چرا !؟ آخه من امروزم مثل هر روز داشتم به سمت تاکسیا میرفتم و تو فکر غرق بودم و در نهایت بی اهمیتی چشمام به گلِ و شلای زیر پام بود  و همه چی تکراری که یهو یه صدایی از دور گف فاطمـــــه ، برگشتم دیدم داری شیشه ی ماشین میدی پایین و دستتو ب زور از بین اش اوردی بیرون و دست تکون دادی و خندیدی  :)  ، منم برات دست تکون دادم و بوس فرستادم :)  

حالا چیش قشنگه ؟ این که چند دقیقه پیشش بعد از اینکه کلی کیفمو مسخره کردی و خندیدیم، باهات خداحافظی کرده بودم .. چند دقیقه پیش.

چجوریه ک  ادم دلش با همین چیزای کوچیک گرم میشه ... :) مرسی خدا 

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۴۵
سرمست ...

بدون اینکه بفهمی ، تمام اشک هاتو روی گونه های خودم حس کردم ...

بدون اینکه بگم باهات درد کشیدم ... 

ادم گفتن نیستم ولی ...

حس میکنم :) میفهمم بالا و پایین صداتو ... 

تو برای من دلگرمی ... تو برای من عزیزتر از عزیزی ...

تو برای من آینه ی خودمی .. 

غمتم قشنگه فرزانه :) 

غم دل آدمی را بزرگ میکرد ...

تو حال زندگی نکردن برامون بهتره  ، 

نه حال نه آینده نه گذشته ...  تو زمان زندگی نکردن تو حرفها زندگی نکردن ...

دنیا خیلی کوچیکه برامون ... خودمون جا نمیشیم ... چ برسه ک یه چیز یا یه کس بخواد باشه که تنهایی هامونو پر کنه ... نیست ... نیست .. اون طرف روزامونم خبری نیست ... ( زیاد دیدم ، زیاد چشیدم ...) 

اصلا دنیا مجموعی از نبودن ها یا رفتن هاس...

 

اینام صرفا برای خودم گفتم ، وگرنه من اهل نگفتن و نپرسیدنم برای تو  :)

.

منم دلم تنگ شده برای تمام اتفاقای ساده و صمیمی  سفرایی ک با هم میرفتیم :)  همه چیز این روزا با اون وقتا فرق کرده ... حتی سفراش :)  شمال خوش میگذشت ... خیلی ... چقد دور شدیم و نزدیک 

۰۶ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۳۲
سرمست ...

از ناهار تا حالا هر چی اب میخورم سیر نمیشم ازش ،

 ب مامان میگم فک کنم ماهیِ تو شیکمم زنده س ، هی اب میخواد ک نَمیره ! 

 هیچی نمیگه ، بد میزنم زیر اواز که : هر که جز ماهی ز آبش سیر شد ...

میگه چطور تونستی کله پاچه رو نادیده بگیری!؟  نتونستم

و اینگونه مصراعی از نی نامه نقض شد  

۱۸ دی ۹۷ ، ۰۰:۱۳
سرمست ...

نهایتا "مهم " چیه؟  مهم اینه ک خودتو بسپری دست خودش ، اخه فقط اون بلده ( زیر و بم تو ، خنده و گریه تو ، کج و راستتو ، تنگ و گشاده تو ، ریز و درشتتو ، قبل و بعدتو ،زبر و نرمتو ، پیر و جوونتو ، زشت و خوشگلتو ، سرد و گرمتو ) 

بعدم در ادامه اش اینکه قبولش داشته باشی ،، " مهم تر " اینه . ینی اقا بدونی کارش درسته و همیشه ام درست بخوای ازش ( صداش میکنن حسن ظن ) . حالا تو بیا آسیه شو نه فرعون ، اسیه طفل تو گهواره رو که دید گف این نور چشم من میشه ، فرعون گف این دشمن من میشه ، همونی ک گفتنم شد براشون  .

یا حضرت یوسف در برابر کارایی ک زلیخا باهاش کرد چیگفت ؟ گف زندان از اینجا برای من بهتره درحالیکه میتونس عافیت بخواد ، نخواس ، چن سال افتاد زندان .

زنگ بعد ریاضی دارین 

۴ نظر ۱۶ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۱
سرمست ...

یادمه چشمآت سبز بودن یه روز

امیدوارم سبز باشن هنوز 

۱۶ دی ۹۷ ، ۱۶:۲۴
سرمست ...