بدون اینکه بفهمی ، تمام اشک هاتو روی گونه های خودم حس کردم ...
بدون اینکه بگم باهات درد کشیدم ...
ادم گفتن نیستم ولی ...
حس میکنم :) میفهمم بالا و پایین صداتو ...
تو برای من دلگرمی ... تو برای من عزیزتر از عزیزی ...
تو برای من آینه ی خودمی ..
غمتم قشنگه فرزانه :)
غم دل آدمی را بزرگ میکرد ...
تو حال زندگی نکردن برامون بهتره ،
نه حال نه آینده نه گذشته ... تو زمان زندگی نکردن تو حرفها زندگی نکردن ...
دنیا خیلی کوچیکه برامون ... خودمون جا نمیشیم ... چ برسه ک یه چیز یا یه کس بخواد باشه که تنهایی هامونو پر کنه ... نیست ... نیست .. اون طرف روزامونم خبری نیست ... ( زیاد دیدم ، زیاد چشیدم ...)
اصلا دنیا مجموعی از نبودن ها یا رفتن هاس...
اینام صرفا برای خودم گفتم ، وگرنه من اهل نگفتن و نپرسیدنم برای تو :)
.
منم دلم تنگ شده برای تمام اتفاقای ساده و صمیمی سفرایی ک با هم میرفتیم :) همه چیز این روزا با اون وقتا فرق کرده ... حتی سفراش :) شمال خوش میگذشت ... خیلی ... چقد دور شدیم و نزدیک