من اینروزها

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

میبینی !؟؟ اینروزا دل کندنا برام خیلی سخت شده

حالا از دل بریدن از تسبیح چوبی ای ک امام رضا بهم داد و الان باید بدمش ب غزل

تا کتابی ک خانم ادیب امانت داده دستم و بهش نمیدم 

تا

تا

تا 

تا دل کندن از اون دو فرد مذکور کلاس چاره انسانی و ریاضیه ته سالنه طبقه ی دوم ک تا شروع امتحانای خرداد دیگه پیداشون نمیشه 

و باید مفصل بنویسم ازشون در پستای آتی .............. (و مدرسه بدون شماها تحملش خیلی سخته با کمال تحیر...) 

.

+ اسپشیاااال چیمیگه !! :)

+ آخه الااان دیگه ؟؟

 لعنت بهت

" پکریاااا اخوی ....ساکت ساکتتت 

۱ نظر ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۴
سرمست ...

هَمه هَمخون و ناهَمخوان

تو ناهَمخونی و همَخوان

منِ بعد از تو یعنی

إِنَّ الانسانَ لَفی خسران


تَأمل کن 

جَهان دارد به پایان می رسد 

در مَن


مَرا بر شانه ات آوار کن 

اِی آخرین اِنسان

.

یاغی  🎶

۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۴
سرمست ...

سقف اتاق ترک خورده

بارون خودشو مهمونه اتاقم کرده

خوش اومدی دلبرا... :))

.

.

و من، خاکِ مرده ای که نَم عشق تو زنده اش کرد ... 

۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۰
سرمست ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۲
سرمست ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۴۳
سرمست ...

.

.ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک

کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم



دعای وداع را نخواندم ، یعنی خودشان نخواستند ک وداع کنم ، چون قرارمان بود که سحر به دیدارشان بروم برای اخرین بار و وداع کنم اما نخواستند و نشد 

روز اخر غم در دلم خانه کرده بود  برخلاف همیشه نتوانستم پنهانش کنم معصومه فهمید و به رویم آورد گف چرا انقد خسته ای؟؟ از همان لحظه ک از خانه خارج شدم به سمت حرم شروع کردم به گریه کردن ، در این سفر فقط یک بار توانسته بودم ک ضریح را ببینم :)) اولین بار و اخرین بار ، شب بود تنها وارد شدم خیلی شلوغ نبود شروع کردم ب گفتن گفتم اقا ما دلمان اندازه سرانگشتان است طاقت دوری نداریم بطلب اقا من هنوز نرفته ام دلتنگتان شدم گرچه یادم میماند ک این بار دوبار طلبیدید ...:) قرار نبود انقدر وره دلتان بمانم ولی گفتید  بمان .... ان هم پنج روز بیشتر :)

یادم نمیرود ک توی صحن راه میرفتم اشک میریختم و میگفتم زائری بارانی ام اقا بدادم میرسی؟؟ و میدانم ک جوابم را دادید ،، میگفتم اقاجان من فقط زائر نیستم سائلم .... نمیدانم چرا انقدر مورد لطف خود قرار دادین این حقیر را ....

وداع نکردن سخت است اقا گرچه مادرم میگوید بهتر است ک وداع نکنیم .... 

با سحر هم وداع نکردم ... ان هم قرار بود دوباره ببینم در حرم اما نشد :))) وداع خیلی فرق دارد با این اداب و رسوم های معمولی ... دوسداشتم حق مطلب را ادا میکردم در دیدار اخر ... اما نشد ... کو تا ما بازهمدیگر را ببینم ... حتما دفعه ی دیگر که ببینمش هم خیلی تغییر کرده ... فرزانه گفته بود ک تغییر کرده اما من نمیفهمیدم... دیگر مثل قدیما از دیدن من ذوق نکرد ، بزرگ شده ، شور و هیجان قدیم را ندارد ... شاید هم من توقعم بالا بود، این طبیعی بود ... انقدر خودم ذوق کردم ک نفهمیدم انگشتر در دستش دستش را کبود کرد :) 

از دوستانش گفت از حده دوستداشتنشان اما دلم نمیخواست بشنوم ... نمیدانی ک این روزها چقدر عجیب شدم ... نمیشود اسمش را حسادت گذاشت اسمی ندارد شاید ... شایدم یجورایی غبطه باشد ... نمیدانم

گفت تو حسرت روزهای کودکیمی  .... گفت چشمهایت خیلی بزرگ شده اند ، پر از احساس شده اند...

تغییرش هم حالم را خوب میکرد هم نمیکرد ... کاش انقدر طولانی نشود فاصله ی دیدارهایمان ... او تکه ای از من است ک دورش کرده اند ...

.

حالا باورم میشود وقتی میگوید عمر همه لحظه ی وداعست..


۱ نظر ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۱
سرمست ...

.

امشب آخرین شبیِ که به امید پرسه زدن دوباره تو حرم به خواب میرم...

یحتمل فردا موقع وداع دووم نمیارم ....

آخه « تو جان منی  وداع جان آسان نیست....» 

....

.فقط خودت میفهمی چ حالی دارم ایها العزیز....

مددی آقا

۱ نظر ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۳
سرمست ...

زخمی ام

 التیام میخواهم

التیام از امام می خواهم

.اَنا سائِلُکُم و آمِلُکُم ...

.
+ایها المشتی بابامو طلبیدی ... (همین یه روزشم خیری ریخت تو زندگیمون ک حسابشو خودت دانی و بس ...)
+ الحق ک چارمون نمیشه ک خدا چقد هوامونو داره وگرنه از الان فکر بعدشو نمیکردیم .... ( حَسبُنا الله وَ نعمَ الوَکیل)
۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۷
سرمست ...

این روزاهااا عجیب داره خوش میگذره عجیییب... یکی مارو بیشگون بگیره حالیمون شه خواب نیستیم

مثلا سحر هس کنارم اونم ب مقدار زیاااد😂 ( نرسد ب گوش فرزانه : شبم پیش هم خوابیدیم و کلی حرف زدیم از اینور و اونور (کلی جاتو خالی کردیم عشقی ، ینی همیشه باید یه قلمون نباشه تف تف ) و من هنوز تو شوکم دلم میخواد فقط بشینم  نگاش کنم اونم برام حرف بزنه :| 

.

اقا ما عااادت نداریم ب این  وضعیت 😂😂  آرامتر آرامتر 

۱ نظر ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۴
سرمست ...