من اینروزها

آخرین مطالب

وداعیات

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ق.ظ

.

.ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک

کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم



دعای وداع را نخواندم ، یعنی خودشان نخواستند ک وداع کنم ، چون قرارمان بود که سحر به دیدارشان بروم برای اخرین بار و وداع کنم اما نخواستند و نشد 

روز اخر غم در دلم خانه کرده بود  برخلاف همیشه نتوانستم پنهانش کنم معصومه فهمید و به رویم آورد گف چرا انقد خسته ای؟؟ از همان لحظه ک از خانه خارج شدم به سمت حرم شروع کردم به گریه کردن ، در این سفر فقط یک بار توانسته بودم ک ضریح را ببینم :)) اولین بار و اخرین بار ، شب بود تنها وارد شدم خیلی شلوغ نبود شروع کردم ب گفتن گفتم اقا ما دلمان اندازه سرانگشتان است طاقت دوری نداریم بطلب اقا من هنوز نرفته ام دلتنگتان شدم گرچه یادم میماند ک این بار دوبار طلبیدید ...:) قرار نبود انقدر وره دلتان بمانم ولی گفتید  بمان .... ان هم پنج روز بیشتر :)

یادم نمیرود ک توی صحن راه میرفتم اشک میریختم و میگفتم زائری بارانی ام اقا بدادم میرسی؟؟ و میدانم ک جوابم را دادید ،، میگفتم اقاجان من فقط زائر نیستم سائلم .... نمیدانم چرا انقدر مورد لطف خود قرار دادین این حقیر را ....

وداع نکردن سخت است اقا گرچه مادرم میگوید بهتر است ک وداع نکنیم .... 

با سحر هم وداع نکردم ... ان هم قرار بود دوباره ببینم در حرم اما نشد :))) وداع خیلی فرق دارد با این اداب و رسوم های معمولی ... دوسداشتم حق مطلب را ادا میکردم در دیدار اخر ... اما نشد ... کو تا ما بازهمدیگر را ببینم ... حتما دفعه ی دیگر که ببینمش هم خیلی تغییر کرده ... فرزانه گفته بود ک تغییر کرده اما من نمیفهمیدم... دیگر مثل قدیما از دیدن من ذوق نکرد ، بزرگ شده ، شور و هیجان قدیم را ندارد ... شاید هم من توقعم بالا بود، این طبیعی بود ... انقدر خودم ذوق کردم ک نفهمیدم انگشتر در دستش دستش را کبود کرد :) 

از دوستانش گفت از حده دوستداشتنشان اما دلم نمیخواست بشنوم ... نمیدانی ک این روزها چقدر عجیب شدم ... نمیشود اسمش را حسادت گذاشت اسمی ندارد شاید ... شایدم یجورایی غبطه باشد ... نمیدانم

گفت تو حسرت روزهای کودکیمی  .... گفت چشمهایت خیلی بزرگ شده اند ، پر از احساس شده اند...

تغییرش هم حالم را خوب میکرد هم نمیکرد ... کاش انقدر طولانی نشود فاصله ی دیدارهایمان ... او تکه ای از من است ک دورش کرده اند ...

.

حالا باورم میشود وقتی میگوید عمر همه لحظه ی وداعست..


۹۷/۰۱/۲۰
سرمست ...

نظرات  (۱)

عوی عوی عوی...!!!تکه از تو اوست و من کجای تو ام پس:)))))؟
بمیرم براش که میگی شوق نداشت..
:)

+فاطمه..مشهد میخوام..
پاسخ:
دیوانه تو ک قلب منی گفتن نداره ....
هعی... فهمیدمش...
.
+ آی گفتی منم :)