معلوم است چه مرگمان شده
يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۸ ق.ظ
.
به وقت تنهایی و نیمه شب
.
اونشب بین حرف زدنای سحر نوشتم کاش میشد تو لحظه زندگی کرد ک انقدر روح رو خسته نکرد ولی در حد همون کاش موند
امشب مینویسم توی همه ی روزهام نگاهام غمی پنهان شده انگار
شاید دور موندن تمام وصفِ این روزهای منه از سحر و فرزانه از محیا از اتنا از مهدی از چشم های مامان از تلاش های بابا ... بابا... و از همه چیز و کس .........تک تک این کلمات سنگینترم میکنن و ساکت ، ادم سنگین و ساکت دور میمونه ... خیلی دور .. و تنها میشه با خودش .. ای دنیا..
۹۷/۰۹/۲۵