من اینروزها

آخرین مطالب

تصویر /* محیا

دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۲ ق.ظ

دومی *  وقتی  عابد و خانوادش رفتن من و مایده و مهدی و امیر علی و حلما ( با پالتوی قرمز و چکمه های کوچولوش  )  از خونه ی مامانی بدو رفتیم خونه خاله و همه بهمون خندیدن اخه خنده دارم بودیم ، 

محیا با لباس سفید روسری و چادر سفید نشسته بود و یه سبد گلِ بزرگ صورتی جلوش بود ، دیر وقت بود و میخواستیم برگردیم دماوند ، بلندش کردم و هول هولی ازش چن تا عکس بی کیفیت گرفتم ، یدونشو میبینم اشک تو چشمام  حلقه میزنه... آخه حلقه به دستای ظریفش خیلی خیلی میاد :) حلقه به دست سه تا گلِ رز صورتی که دورش مروارید پیچیده رو گرفته و گوشه ی چادرِ سفیدشم بین انگشتاشِ . و خنده اش و چالای گونه اش ... و آینده ای ک رو به رو شه .. دلنگرونتم محیا ... اون  مجسمه فرشته صورتی کوچولوعه ک بخودم قول داده بودم برای بله برونت بگیرم یادگاری .. تموم کرده بود .. ببخشید .

رنگ ~ صورتی و سفید ( بیشترم صورتی ، اخه خیلی دوس داره ، همه چیش صورتی و سفید بود بجز نگین سرمه ای انگشترش )

۹۷/۰۹/۲۶
سرمست ...